دوستک

دوست کوچکی برای آنان که دوستشان دارم.

دوستک

دوست کوچکی برای آنان که دوستشان دارم.

هستی چیست؟

هستی از عدم (و در عدم) ایجاد شده. پس باید چیزهای دیگری هم در عدم باشند. جهانهای دیگر. در جهان ما یک چیز معین (جوهر) مثل نفس انسان در طول زمان به طور پیوسته وجود دارد و در هیچ زمانی در دو جا وجود ندارد. یعنی به زمان و مکان وابسته است. در عدم چطور؟ هو نوز؟

خر

این بلاگ اسکای خیلی خره ها!

چند تا چیز

چند تا چیز هست که چند وقته می‌خوام در موردشون بنویسم. یعنی اول سه چهار تا بودن. بعد هی ننوشتم و ننوشتم و ننوشتم و اینا هم هی زیادتر و زیادتر و زیادتر شدن و از اون بدتر، بهم مربوط‌تر شدن و مربوط‌تر شدن و مربوط‌تر شدن. الان که نگا می‌کنم حدود بیست، سی تا نکته شدن که خیلی هم تو هم تو همن. یعنی مربوطن. مثل کلاف کاموا. حالا با این حافظه داغونی که من دارم (قبلاً خوب بود. فکر کنم اثر ECTها باشه.) می‌ترسم همش یه جا یادم بره. شاید هم قبلاً یه چیزایی نوشته باشم که الان یادم نمیاد. بالاخره باید از یه جا شروع کرد.
از این که تو یکی از پستهاش به این لینک داده شروع کنیم. یا شاید از قبلترش...

راستی! یک سؤال مهم!


خب سؤال مهم ام رو یه جا دیگه می‌پرسم. اصلاً ولش کن...

من دارم مریض میشم.

دلم برای اینجا تنگ شده بود. دلتنگی به عمق یک افسردگی.

گوگل

همیشه اخبار مربوط به گوگل رو دنبال می‌کنم. به شخصه برام مهمه که گوگل چقدر خلاقیت به خرج میده. این خلاقیت‌ها و ایده‌ها واقعاً مهمن. هر چند همیشه مقالاتی می‌خونم درباره اینکه گوگل حریم خصوصی افراد رو تهدید کرده ولی شخصاً از این تهدید چندان ناراضی نیستم و شاید بشه گفت کمی هم خرسندم. دلیل اصلی اون هم اینه که آی‌تی و خصوصاً وب بدون گوگل معنای خاصی نداره. نباید از یاهو یا مایکروسافت انتظار خلاقیت و تولید داشت. میزان خلاقیت گوگل یعنی میزان خلاقیت وب و حتی درصدی از خلاقیت دیگر فعالیت‌های آی‌تی. اگه الان شما نمی‌تونید اینترنت رو بدون وب2 تصور کنین. حداقل % 99/99 تمام پروژه‌های لیسانس تو ایران رو یا گوگل انجام داده یا ویکی‌پدیا!
البته این تا حدودی خطرناک هم هست. از این جهت که تصور آینده ما از وب، تصور نیاز اکنون مدیران گوگل به آینده وب است. اگر ما حالا عادت داریم برای اجرا یا باز کردن هرچیزی روش دابل کلیک کنیم به دلیل تصورات مدیران مایکروسافت در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 ه. وگرنه شاید ما الان برای اجرای همه چیز باید درگشون می‌کردیم تو ریسایکل بین!
حجم اطلاعاتی که گوگل در اختیار داره شاید از کل دیتابیس اف‌بی‌آی هم بیشتر باشه! اینکه من در چه روزی با چه آی‌پی از کجا چی رو سرچ کردم و بعد کدوم نتیجه رو تو یوتیوب تماشا کردم، یا اینکه با چه افراد در کامونیتی‌های مختلف در چه مواردی ارتباط داشتم هم میتونه دیتای خوبی برای گوگل فراهم کنه تا مثلاً کالایی رو که من علاقه دارم به چه فرندهای من پیشنهاد بده و هم شاید اگر استفاده از این اطلاعات برای پلیس آزاد بشه منو تو دردسر بزرگی بندازه!
به هر حال اونچه که من الان می‌بینم خدمات رایگانه که به سرعت هم بزرگتر و پیشرفته‌تر میشه. سو فار، سو گود.

دوران مار

زمانی که چنین گفت زرتشت رو می‌خوندم، اگه اشتباه نکنم یه جا یه تعبیری داشت از ماری که داره دم خودش رو می‌خوره! اون موقع درست نفهمیدم ولی چند روز پیش که داشتم میشل فوکو می‌خوندم، فهمیدم منظورش چی بوده. قضیه از این قراره:
اولاً زبان (حرف زدن) دقیقاً همان چیزی نیست که گفته می‌شود. بلکه معنای بزرگتری به صورت تمثیل در آن است که آن را نیز منتقل می‌کند. ثانیاً تنها اصوات خارج شده از دهان، حرف نمی‌زنند لکه صداهای دیگری هم هستند که سخن می‌گویند و معنایی را منتقل می‌کنند. مثلاً صدای خش خش برگها معنای وزش باد را هم منتقل می‌کنند. و حتی بیماری هم نوعی زبان است. این دقیقاً همان چیزی است که یونانی‌ها به آن نشانه می‌گفتند. اما در قرون اخیر مفهوم نشانه دچار تحول شده است. در قرن شانزدهم نشانه‌ها در جهان توزیع شده بودند و در زمین و آسمان پخش بودند. اما در قرن نوزدهم این نشانه‌ها دچار بعد شدند. بعدی که میشه اسم عمق را بر آن نهاد. عمقی که برای دست یافتن به آن به تعبیر نیتچه، باید کاوشگر خوب اعماق بود. برخلاف نظام نشانه‌ها که چیزی را بیان می‌کردند، اکنون آن را پنهان می‌کنند و تأویل‌گر با تأویل به آن دست می‌یابد. کاری که نیتچه، فروید و مارکس انجام دادند. تأویل.
تأویل‌گر حقیقت‌گوست. نه برای آنکه حقایق را بیان می‌کند بلکه به آن دلیل که چیزی را بیان می‌کند که هر حقیقتی سعی در پنهان کردن آن دارد. و این تقدم تأویل بر نشانه وجه بارز هرمنوتیک مدرن است. اما بر خلاف نشانه‌ها که زمان انقضاست و برخلاف زمان دیالکتیک که زمانی خطی است، زمان تأویل زمانی دورانی است. یعنی هر تأویلی، تأویل دیگری دارد و توسط تأویل دیگر تأویل شده‌ است. (هر تأویلی یک تأویلگر است.) و این دورانی بودن زمان تأویل همان ماری ست که دم خود را می‌خورد.
حس می‌کنم بعضی از کتابهایی رو که قبلاً خوندم باید دوباره بخونم. معانی جدیدی ازشون برداشت می‌کنم.

تأیید

واسیلی هم نظر منو تأیید می کنه.

از الکترون تا واقعیت

جملات زیادی گفته و شنیده می‌شه که با این عبارت شروع می‌شه: «واقعیت اینه که ...» به نظر من خیلی آدم باید پررو باشه که بخواد در مورد واقعیت اظهار نظر کنه! اینکه واقعیت چیه، یکی از آن سؤالات جواب ندادنی‌ست که فقط برای فکر کردنه، نه جواب دادن. جواب دادن به این جور سؤالات باعث گمراهی می‌شه. کسی نمی‌تونه بگه واقعیت چیه و بلکه نباید بگه و اصلاً اهمیت نداره که چیه. اینکه واقعیت یک وبلاگ چیه، اصلاً مهم نیست. مهم کارکرد اون وبلاگ در ارتباط با من و یا چیزهای مرتبط با من است. اینکه جن وجود داره یا نداره، تا وقتی نتونه در دنیای من و اطرافم وارد بشه یا تأثیری بذاره، چه اهمیتی داره؟ من با چه قطعیتی می‌تونم بگم احمدعلی واقعیت داره یا نداره؟ آیا این امکان نداره که من روی زمین تنها باشم و همه چیز تصورات ذهن شیزوفرن من باشه؟ احمدعلی واقعی بودنش مهم نیست بلکه رابطش با من مهمه. نمیشه گفت دنیا منصفانه نیست و این رو به عنوان یک واقعیت پذیرفت بلکه مثلاً میشه گفت انتظار انصاف از دنیا ابلهانه‌ست. اون کامنت احمدعلی بهانه‌ای شد تا این چیزا رو بنویسم ولی این مقدمه‌ای بود برای یک چیز دیگه که می‌خواستم بگم.
قبلاً گفته بودم زمان دو بعد داره. الان می‌گم اشتباه کرده بودم. تعداد ابعاد زمان اگر ناشمارا نباشه، بسیار زیاده. یک نظریه‌ای هست به نام گردش جوهری که شاید اسمش رو شنیده باشید. این نظریه می‌گه، همه چیز در هر لحظه ساخته می‌شه، از بین می‌ره و مجدداً ساخته می‌شه. شاید بشه به آتش یک چراغ نفتی تشبیه‌ش کرد. در هر لحظه مقداری نفت می‌سوزه و شعله‌ای رو ایجاد می‌کنه و با سوختن نفت، شعله از بین می‌ره و دوباره بوسیله مقدار دیگه‌ای نفت ایجاد میشه. ولی ما یک شعله رو می‌بینیم. نه چیزی که در حال به وجود آمدن و از بین رفتن پیوسته باشه.
حالا اینو برای چی گفتم؟ برای اینکه بگم یک شئی با نابود شدن و بوجود آمدن پیوسته می‌تونه حرکت کنه. ولی یک سؤال؟ در لحظه بعدی چیزی که بوجود میاد متفاوت از لحظه قبل‌ه. یا حداقل می‌تونه باشه. حالا چه دلیلی داره که فقط یک جور باشه؟ چه عامل یا عواملی باعث می‌شن تا حالت اون شئی رو در لحظه بعد مشخص کنن؟ من اگه یک تاس رو بندازم، با دانستن چگالی هوا، جرم اجسام اطراف، رطوبت، جریانی که از کابلی دورتر رد میشه، تمام ناهمواری‌های سطح فرود تاس و غیره و با دانستن علوم لازم، آیا می‌تونم بگم چه عددی رو خواهد شد؟ محتملاً می‌گید آره. ولی من شک دارم. به نظرم واقعیت رو نمیشه تعیین کرد و عدد تاس رو هم.
یک چیزی که از شیمی دبیرستان یادمه و به نظرم خیلی جالب بود، این بود که مدار حرکت یک الکترون دور هسته رو نمیشه تعیین کرد. بلکه میشه گفت احتمال حضور الکترون در هر لحظه‌ای در اربیتال خودش مثلاً بالای نود درصده. یعنی میشه الکترون در یک لحظه که نابود میشه و دوباره بوجود میاد کیلومترها دورتر بوجود بیاد و باز در لحظه بعد، به اربیتال خودش برگرده؟ چرا این تئوری رو فقط به الکترون‌ها محدود کنیم؟ همه مواد الکترون دارن، پس چرا به همه چیز تعمیمش ندیم؟ این طور که من شنیدم (مطمئن نیستم. اگه کسی دقیق‌تر می‌دونه بگه.) دکتر حسابی نظریه‌ای در همین زمینه داشته و نیروی کشش بین اجسام دارای ثقل رو به همین طریق توجیه کرده.
حالا اینایی که گفتم چه ربطی به ابعاد زمان داشت؟ یک شئی مشخص مثل x رو در نظر بگیرید. در یک لحظه x در مختصات مشخصی از زمان و مکان وجود داره. حالا در لحظه بعد چه اتفاقی می‌افته؟ کی می‌تونه بگه در لحظه بعد، در چه مختصاتی از زمان و مکان بوجود میاد؟ و سؤال مهمتر، چه لزومی داره در یک مختصات از زمان و مکان بوجود بیاد؟ من دوست دارم به این سؤال اینجوری جواب بدم: «x در لحظه بعد در تمام حالات ممکن از مکان در مختصه‌ای از زمان، بوجود میاد.»
از اینجا به بعدش نمی‌دونم چی میشه. چون تعریف ما از احتمال و از خودمون و اشیاء دچار دگرگونی میشه و در مورد چیزهای غیرمادی نمی‌دونم چی میشه. باید بیشتر فکر کنم. کسی مطلب یا مقاله‌ای که به درد بخوره می‌شناسه؟

ایتس نات فیر

ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر
ایتس نات فیر

Rules

امسال فیلم No country for the old men جایزه اسکار زیادی برد ولی به نظرم اصلاً فیلم برجسته و متمایزی نبود. البته فیلم بدی هم نبود. بین فیلم‌هایی که تا حالا اسکار گرفتن و من دیدمشون، دوتا هستند که به نظرم واقعاً فیلم‌های متمایزی هستند. یکیش Little miss sunshine بود و یکیش هم Crash. تو فیلم اولی بازی اون دختر کوچیکه واقعاً عالی بود. تمام احساساتش رو می‌شد کاملاً تو نگاهش دید. از همون صحنه اول که با دیدن Miss California فریاد می‌زنه تا اونجا که روی سن حس ترس و تردیدش رو از ادامه رقص می‌شه واضح دید.
به هر حال می‌خواستم در مورد Crash بنویسم. از همون دفعه اولی که دیدمش تا حالا چهار، پنج باری می‌شه که دیدمش. این فیلم یکی از تأثیرگذارترین فیلم‌هایی بود که در تمام زندگی دیده بودم. در موردش دو جلسه تمام هم با خانم گرگه صحبت کردم. زیباترین صحنه‌ش اونجایی بود که مادر اون کارآگاه سیاهه بعد از دیدن اون یکی پسرش که مرده، به این یکی پسرش می‌گه که بره. و جملاتی که بعد از اون می‌گه.
اینا رو گفتم تا درمورد فیلم سگ کشی بنویسم. جدا از کل روند فیلم و اتفاقاتش که به نظرم خیلی عالی بود، و منو عصبانی می‌کرد، یک صحنه بود که الآن اون صحنه مورد نظرمه. جایی که یکی از طلبکارها که ورشکست شده بود، خودش رو تو دفترش حلق‌آویز کرد. از یکی طلبکار و از یکی بدهکار، بدهکار نداره و میره زندون ولی این دردی رو ازش دوا نمی‌کنه. اونم بدهکاره و باید جواب بده. ورشکست می‌شه. این زنجیر سه تا عضو داشت ولی الآن عملاً زنجیرهای ملیونی و بلکه ملیاردی تشکیل شده و این باعث می‌شه هر عضو زنجیر نگران باشه و بقیه رو زیر نظر بگیره. همین طوری میشه که وقتی یک نفر سهام یک شرکت تو بورس تایوان رو می‌فروشه (حالا به هر دلیلی) همه شروع به فروش سهام کنند و بعد از گذشتن از چند عضو این زنجیر چند روز بعد ارزش سهام در بورس نیویورک سقوط کنه، دلار در برابر یورو تضعیف بشه و الی آخر.
می‌دونی! اینا قواعد بازی‌ه. اون نفر دومی که سهامش رو می‌فروشه، می‌دونه که شاید لازم نباشه این کار رو بکنه اما به تجربه دریافته که اگه اون این کار رو نکنه، یکی دیگه می‌کنه و سهام اون افت بیشتری خواهند داشت. پس زودتر بفروش تا کمتر ضرر کنی و مهم نیست بقیه چه خواهند شد. این قاعده بازی‌ه. غیر از این بازی کنی، می‌بازی. این خواص دنیای کاپیتالیستی ماست و هیچ جور هم نمیشه ازش فرار کرد. نظام بهتری برای اداره جهان وجود نداره. کامل‌ترین نقد بر کاپیتالیسم رو مارکس در کتاب سرمایه خودش نوشته ولی اونم نتونست راه بهتری ارائه بده. از سقوط لذت ببر که نمی‌دونی چه جوری فرود خواهی آمد.
همه اینا رو گفتم که یک چیز رو بگم. جهان مدل بزرگ شده‌ای از دنیای کوچک هر یک از ماست. و از طرف دیگه دارای وجود مستقلی است که بر دنیای کوچک هر یک از ما تأثیرگذاره. تا حالا نشده به یکی اعتماد کنی و اون از اعتمادت سوء استفاده کنه؟ تا حالا نشده یک دفعه از دنیای خودت پرت شی بیرون و بگی چه دنیای زشتی؟ تا حالا نشده یک دفعه دست دنیای بیرون رو تو رابطه دوستی خودت با کسی حس کنی و بفهمی یک دفعه همه چیز رو خراب کرده؟ حتماً شده. حتماً شده. این تنها ارمغان دنیا برای ماست. من می‌خوام به بقیه اعتماد کنم و بقیه هم به من اعتماد داشته باشن ولی این خلاف قوانین بازی‌ه و پایدار نخواهد ماند. ضررش رو کی می‌بره؟ اونی که به کس دیگه‌ای اعتماد کرده باشه. پاداش این اعتماد چیزی غیر از این نیست. مسخره نیست؟ اگه بخوای دنیا ترکت نکنه باید تنها بمونی. هر کس وارد زندگی آدم بشه یک تهدیده. تهدید!


I've played all my cards
And that's what you've done too
Nothing more to say
No more ace to play

The winner takes it all
The loser standing small
Beside the victory
That's her destiny

The winner takes it all
The loser has to fall
It's simple and it's plain
Why should I complain

Somewhere deep inside
You must know I miss you
But what can I say
Rules must be obeyed

The judges will decide
The likes of me abide
Spectators of the show
Always staying low

The game is on again
A lover or a friend
A big thing or a small
The winner takes it all